ویژه نامه «نیمه خرداد» به مناسبت ارتحال حضرت امام خمینی(ره)

http://s1.picofile.com/file/6741230380/110184.jpg

خاطرات نزدیک‏ترین محافظ امام(ره)

«حاج حسین سلیمانی» از جمله محافظان بیت حضرت امام خمینی (ره) بود. خاطرات وی که در سال 1387 از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است حاوی نکات جالبی از زندگی آن بزرگ‏مرد تاریخ معاصر جهان است. گوشه‏ای از این خاطرات که مربوط به روزهای آخر است در چند قسمت به شما تقدیم می‏شود:

وخامت حال

وخامت حال امام به حدی رسید که مجبور شدند مجدداً امام را به اتاق عمل ببرند  تا این بار عملی را روی قلب ایشان انجام دهند. ولی حال امام مساعد شد و پزشکان ،عمل را صلاح ندانستند و گفتند: «شاید این عمل جواب ندهد. ممکن است به لحاظ ضعیف بودن بدن امام، توان لازم برای تحمل فشار عمل را نداشته باشند». این بود که از عمل منصرف شدند.

حال امام متغیر بود. از آن به بعد مشکل امام نه در خصوص  معده که در خصوص قلب بود. گاهی فشارشان خیلی ضعیف می‏شد . بعضی مواقع دستگاهی برای راحتی تنفس  امام در داخل معده قرار داده بودند و از آن استفاده می‏شد .

در روزهای آخر حیات امام، حالشان به قدری وخیم شد که باز هم مصمم شدند که امام را به اتاق عمل ببرند. به یاد دارم که همسر حضرت  امام  آمدند و با یکی، دو تا از پزشکان صحبت کردند و در یک مقطع حتی با لحن تندی گفتند : «آقا را این قدر اذیت نکنید. این قدر ایشان را چاقو چاقو نکنید». این صحبت در صبح روز  آخر حیات امام اتفاق افتاد . پزشکان هم بعد از آزمایش مجدد فشار خون امام ،از عمل منصرف شدند و امام را به اتاق استراحت باز گرداندند.

تدین پزشکان یا تخصص آنها؟

در روزهای آخر حیات امام، اولویت با تخصص پزشکان بود و نه لزوماً تدین آنها. از این رو ملاحظات از میان رفته بود و «آقای دکتر عارفی» که پزشکان امام را انتخاب می‏کردند آنچه برایشان مهم بود، این بود که تا حد مقدور، تخصص پزشکان برای نجات امام به خدمت گرفته شود.

در آن ساعات بحرانی، دکترهای دیگر هم برای مشورت فراخوانی کردند. ظاهراً همه نا امید شده بودند.حتی یک پزشک ایرانی مقیم خارج ـ اگر اشتباه نکنم مقیم سوئیس یا سوئد ـ را آوردند.

بیماری امام عفونت معده بود که ظاهراً به خون ایشان سرایت کرده بود . به یاد دارم وقتی معده ی امام را عمل کردند ،چند ناحیه از آن، سوراخ شده بود و در واقع دو نقطه از معده را با عمل جراحی برداشتند. ما از طریق تلویزیون این عمل را مشاهده کردیم. آزمایشگاه برای آزمایش خون امام ، مهیا بود و متخصصین  مربوط لحظه به لحظه آزمایش می‏کردند. به یاد دارم در همین احوال، حضرت امام سرفه ای کردند و خلطی خون‏آلود از دهانشان خارج شد. بی‏درنگ خلط مزبور را به آزمایشگاه بردند و آزمایش کردند. خیلی روی این خلط حساس بودند.

ذکر مدام

امام در روز آخر به حالت اغما فرو رفتند  و با این وصف، مدام ذکر می گفتند. عجیب بود که ایشان در حالات مختلف بیماری و غلبه‏ی ضعف شدید، ذکر شان ترک نمی‏شد و تا آنجایی که توان داشتند، ذاکر بودند. گاه این ذکرگویی ظاهر و آشکار بود و آنجا هم که نمی‏توانستند، لبهایشان به هم می‏خورد .

اخرین شب حیات امام (ره)

در شبی که فردایش ایشان به حالت اغما رفتند و نهایتاً رحلت فرمودند، بنده از ساعت 12 شب تا 6 صبح بالای سرشان بودم. کارهای مربوط به پزشکی و پرستاری ایشان به پرستاران مربوط بود. اما کارهای شخصی‏شان مانند نیازشان به آب خوردن  و مانند آن از سوی نیروهای دفتر از جمله خود من صورت  می‏گرفت. امام مدام ذکر می گفتند. چراغ اتاق خاموش بود و تنها، چراغ اتاقی که پرستاران در آن کشیک می‏دادند، روشن بود .

پزشکان به طور مرتب به امام سر می‏زدند. من هم اگر لازم بود مطلبی را به آنها اطلاع دهم فوراً خبرشان می کردم. چند بار آن شب امام، از من آب خواستند . بار اول نزد پزشکان رفتم و گفتم: «آقا آب می‏خواهند». گفتند: «اشکالی ندارد، به ایشان آب کمپوت بدهید». کمپوتی را باز کردیم و کنار امام گذاشتیم. آن شب تا صبح شاید حدود بیست مرتبه حضرت امام گفتند: «آب می‏خواهم ... دلم دارد می سوزد!». من هم هر بار آب کمپوت را با قاشق در دهانشان می‏ریختم.

حدود ساعت دو و سه بعد از نیمه شب، دیگر چیزی نگفتند و از به هم خوردن لبانیشان حس می‏کردم نماز شب‏شان را می‏خوانند ؛ ولی با حالت بی‏حالی وبا ایما و اشاره. بعد مدام مشغول گفتن ذکر بودند و دائماً سؤال می‏کردند: «وقت نماز شده؟ اذان صبح را گفته‏اند؟» تأکید داشتند که اگر داخل وقت شده مرا خبر کن! یک بار فرمودند: «به آقای انصاری بگویید بیاید. می خواهم وضو بگیرم». خدمت‏شان عرض کردم: «آقای انصاری گفتند که وقت نماز می‏آیند خدمت شما».

وخامت شدید حال

در روز آخر حیات امام، حدوداً ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود  که وخامت حال امام به اوج رسید و ایشان به  حال اغما فرو رفتند و بیهوش شدند.  پزشکان هرچه کردند که امام را به هوش آورند، میسر نشد. حال امام از بیهوشی هم فراتر رفت و اصلاً حرکتی نداشتند. قبل از آن قدری صورت و لبشان تکان می‏خورد  ولی این حرکت‏ها هم متوقف شد. ظاهراً امام در ان لحظات، دردی احساس نمی‏کردند.

دکترها همه جمع شدند؛ ولی هرچه تلاش کردند نتوانستند امام را به حالت عادی برگردانند . حالت هوشیاری امام بسیار ضعیف بود . دیگر جواب صحبت‏ها را هم نمی‏دادند هر چه آقایان تلاش کردند امام را به حرف بیاورند، نشد. «آقای توسلی» برای اینکه امام را وادار به صحبت کنند، بالای سر امام آمدند و برای اینکه حساسیت  امام را تحریک کنند، با اینکه وقت نماز نبود، گفتند: «آقا وقت نماز شده!» چون حضرت امام به نماز مقید بودند، تصور آقایان این بود که اگر صحبت نماز با امام شود ،دیگر پاسخ خواهند گفت . ولی چنین نشد و امام در واکنش به جمله ی آقای توسلی تنها گوشه ای ابرو و لبی تکان دادند و دو باره به حالت سکون برگشتند.

وقتی پزشکان ابراز کردند که دیگر امیدی نیست، سران سه قوه در حیاط بیمارستان، برای اداره کشور بعد از ارتحال امام تشکیل جلسه دادند. آنها دیگر موفق به صحبت با امام نشدند. تا حدود مغرب و عشا این نشست ادامه یافت .حتی در خصوص تدفین امام و محل دفن شان صحبت شد . هر کدام از آقایان نظری داشتند.

محل دفن امام

«حاج احمد آقا» از حدود شش، هفت ماه قبل برای این منظور برنامه‏ریزی کرده بود و وقتی که بیماری امام مطرح نبود، چند بار برنامه‏ی مسافرت‏هایی را ترتیب دادند که بنده هم حضور داشتم. بارها سه نفری (با حضور آقای انصاری) در مسیر جاده قم - تهران  به پیشنهاد حاج احمد آقا به "کوشک نصرت" حدود 30 کیلومتری قم رفتیم. وقتی به روستا رفتیم ، ایشان از من خواستند که فرد کشاورزی را که درآن حوالی مشغول کار بود، صدا کنم و حاج احمد  آقا سؤالاتی را از کشاورز در خصوص زمین‏های آن ناحیه و جاده‏ی منتهی به روستا و ریل راه‏آهن و حتی وضعیت کوه‏های اطراف پرسیدند. حاج احمد آقا عمامه‏شان را برداشته بود و کشاورز مزبور ایشان را نشناخت.

بعد به اتفاق حاج احمد آقا چرخی در محوطه زدیم . من هنوز نمی‏دانستم که ایشان چه هدفی در سر دارند و قصه چیست؟

روستای مزبور دقیقاً نزدیک جایی واقع شده بود که اکنون "پادگان منظریه" و فرودگاه نظامی است و وقتی که از تهران به قم می‏رویم، در سمت راست و جاده‏ی قدیم قم ـ تهران قرار گرفته است.

بعد از یکی دو هفته، مجدداً و این بار به اتفاق «آقای محمد علی انصاری» به آنجا رفتیم. با فرماندار وقت قم «آقای خلیلیان» هماهنگ کرده بودند و ایشان هم حضور داشت. معلوم شد قصد حاج احمد آقا این است که محل دفن امام را مشخص کند. این قصد و غرض را هم تنها با آقای انصاری در میان نهاده بود. ولی در حضور فرماندار قم این‏گونه عنوان شد که ما قصد داریم در این مکان "مؤسسه‏ی فرهنگی تنظیم و نشر آثار امام" را بنا کنیم (یعنی دقیقاً آنچه در حال حاضر اتفاق افتاده است). صحبت فرودگاه هم مطرح شد و عنوان شد که اختصاصی در اختیار مؤسسه باشد.

یک بار دیگر هم به آنجا رفتیم و این بار حدی را تعیین کردند. در نوبت بعد که به آنجا سر زدیم، مشاهده کردم که لودر و بولدوزر مشغول کار است و محوطه را دیوارکشی می‏کنند.

وقتی در ساعت‏های آخر حیات امام، جلسه‏ی سران نظام برگزار شد، حاج احمد آقا مطرح کرد که چنین  جایی در "کوشک نصرت" قم وجود دارد و ما مقدماتش را انجام داده‏ایم ؛ ولی هنوز آماده نشده است و تنها حدودش را مشخص کرده‏ایم. حاج احمد آقا حتی گفتند: «می‏خواستیم در آنجا بارگاهی را برای حضرت امام آماده کنیم که اگر ایشان خدای‏ناکرده به رحمت خدا رفتند، آنجا مهیا باشد».

حتی یک بار در ماشین با حاج احمد آقا بودیم و ایشان این مطلب را ابراز کرد که: «من یک مسأله‏ی شرعی از آقا پرسیدم که آیا می‏شود میت مسلمان به گونه‏ای در قبر بگذاریم  که چهره‏اش را همیشه بتوان مثلا به وسیله ی انعکاس از طریق آینه و نور رویت کرد؟». حاج احمد آقا افزود: «من برنامه‏ام این بود که اگر این کار مجاز باشد، در خصوص حضرت امام این سیستم را پیاده کنیم و قبری بسازیم که اگر خدای‏ناکرده ایشان از میان ما رفتند، بتوانیم همیشه چهره‏ی ایشان را ببینیم. ولی امام در پاسخ فرمودند این کار جایز نیست و ما هم منصرف شدیم».

در جلسه سران نظام در ساعات آخر حیات امام وقتی حاج احمد آقا این صحبت را مطرح کرد که به نظر من "کوشک نصرت" برای دفن امام مناسب است، یکی از آقایان این کار را صلاح ندانست و گفت: «آنجا در حال حاضر بیابان و فاقد هر گونه امکانات و تأسیسات است. یقیناً ما بعد از رحلت امام، یک تشییع جنازه‏ی چند میلیونی داریم و هیچ امکاناتی برای انتقال افراد به آنجا نداریم و حتماً با یک مشکل بزرگ مواجه می‏شویم».

واقعیت هم این بود که در آنجا کاری انجام نشده بود و تنها به حصار کشی خاکی بسنده کرده بودند.

یکی دیگر از آقایان "حرم حضرت معصومه (س)" را برای دفن امام پیشنهاد کرد و ظاهرا «آقای موسوی اردبیلی» هم "مدرسه علمیه معصومیه‏ی قم" را برای این منظور مناسب دانست. یکی دیگر از آقایان از "جمکران" یاد کرد .

در نهایت قرار شد مدفن امام ترجیحاً در تهران و در کنار شهدا و در بهشت زهرا باشد تا در هنگام بازدید مسؤولان و میهمانان خارجی، دسترسی به آن آسان باشد. اما در اینکه کدام قسمت از بهشت زهرا باشد ، بحث بود. بعضی از افراد، وسط قطعه‏ی  شهدا یا کنار  قبر «مرحوم آیت الله  طالقانی» را مناسب اعلام کردند.

ظاهراً «آقای طباطبایی» شهردار وقت تهران که در آن جلسه حضور داشت، آن روز یا بعداً پیشنهاد داده بود که قطعه‏ای در کنار بهشت زهرا وجود دارد که برای این منظور ایده‏آل است. (دقیقاً همین مکان فعلی مزار امام). در نهایت این مکان بهترین مکان برای خاکسپاری حضرت امام تشخیص داده شد.

شب ارتحال

«آیت‏الله مشکینی»، «آیت الله مهدوی کنی» و «آقای هاشمی رفسنجانی» و تنی چند از بلندپایگان نظام در آن مقطع، مشغول بازنگری قانون اساسی و تهیه ی متمم برای آن بودند و همان روز جلسه داشتند . به خاطر دارم وقتی حال امام بحرانی و فوتشان قطعی شد، از همان دفتر امام به اعضای شورای بازنگری قانون اساسی  زنگ زدند که جلسه‏شان را منحل کنند و خودشان را به جماران برسانند.

وقتی آقایان به جماران رسیدند، یکی دو ساعت از مغرب و عشاء گذشته بود. در این حال حاج احمد آقا، آقای هاشمی و «حضرت آیت الله خامنه‏ای» به اتاقی در کنار بیمارستان محل بستری شدن امام رفتند. حاج احمد آقا به من گفت: «تو هم بیا»!

در اتاق مزبور، دو صندلی بود و یک صندلی کم بود. مرحوم احمد آقا به من گفت: «یک صندلی بردار و بیا»! صندلی را آوردم و سه بزرگوار بر روی آن نشستند و بنده نیز ایستاده بودم. لحظاتی بود که «آقای اطبا» فوت امام را قطعی کرده و گفته بودند که امیدی به نجات امام نیست؛ مگر اینکه خدا فرجی عنایت کند.

آقایان رسماً وارد این بحث شدند که "بعد از امام چه باید کرد؟" و حاج احمد آقا به بنده گفتند: «بروید به  اعضای مجلس خبر گان بگویید به اینجا بیایند».

 

در واقع تعدادی از اعضای مجلس خبر گان در شورای بازنگری  قانون اساسی هم بودند و به جماران آمده بودند. اعضای شورای نگهبان هم حضور داشتند و در اتاق انتظار، مشغول رؤیت مراحل معالجات امام از طریق دوربین مداربسته بودند و بعضی از مسؤولین  لشگری و کشوری که در حیاط  بیمارستان حضور داشتند.

بنده خدمت حضرات آیات: خلخالی، خزعلی، محمدی گیلانی، جنتی، امامی کاشانی ، مهدوی کنی، مؤمن و طاهری خرم‏آبادی و... رفتم و آنان را برای شرکت در جلسه‏ای با حضور حاج احمد آقا و آقایان خامنه‏ای، هاشمی و موسوی اردبیلی دعوت کردم.

جلسه‏ی مزبور ترتیب یافت که البته بنده دیگر در آن حضور نداشتم و به داخل بیمارستان و به بالین حضرت امام رفتم.

حس درونی من این بود که تشکیل جلسه‏ی مزبور ضروری نیست و امام از میان نخواهند رفت. تصور می‏کردم انقلاب ما قائم به شخص امام است و از این رو حضرت حق برای حفظ اسلام و نظام، امام را حفظ خواهد کرد. ولی بعداً دانستم که مصلحت بالا تری در کار بوده است. وقتی نزد امام رفتم، دیدم اغماء ایشان همچنان ادامه دارد. این حالت تا حدود 9:30 شب طول کشید .

آخرین دقایق حیات امام

سران سه قوه و «میرحسین موسوی» که در جلسه‏ی خبرگان هم حضور داشت، بعد از اتمام جلسه‏شان بالای سر امام آمدند. اعضای بیت و دفتر امام و آقایان توسلی، صانعی، رسولی و داماد و نوه‏های امام و وابستگان درجه یک حضور داشتند. خانم‏های منتسب به بیت امام در بیرون اتاق و پشت در و در قسمت اتاق انتظار ایستاده بودند. تلویزیون مداربسته‏ی این اتاق را خاموش کرده بودند  تا خانم‏ها آن صحنه‏های جگرسوز را نبینند.

حدوداً ساعت ده شب بود و دکترها مشغول تلاش و تلاطم بودند؛ گاه سرم وصل می‏کردند و گاه خون تزریق می‏کردند و گاه دستگاه تنفسی را به کار می‏انداختند. مانیتوری که در کنار تخت امام بود وضعیت مزاج و حالت درونی امام را در قالب نمودارهای نشان می‏داد. هر چه جلوتر می‏رفتیم، حس می‏شد که نمودارها وضعیت نامناسب‏تری پیدا می کند .

حدود ساعت ده و ربع، وخامت حال امام به اوج رسید. در دقایق آخر، هر پزشکی به سلیقه و طرحی متوسل میشد تا بلکه امام زنده بماند. در آخرین دقایق، «آقای دکتر صدر» - که نسبت فامیلی با حاج احمد آقا داشتند ـ با دست، به قلب امام شوک وارد کرد. ولی اثربخش نبود. این بار به دستگاه شوک متوسل شدند  و به کمک پرستاران چند بار، به قلب و سینه‏ی امام شوک وارد کردند. صحنه‏ی دلخراشی بود. در این حال حاج احمد آقا تاب نیاوردند و به پزشکان گفتند: «آیا این شوک اثر دارد یا نه ؟» یکی از پزشکان گفت: «نه، دیگر بی‏فایده است». حاج احمد آقا گفت: «پس دیگر امام را اذیت نکنید و بگذارید به حال خودشان باشند»! دکترها کنار کشیدند.

همه چشم به خطوط مانیتوری که بالای سر امام بود دوخته بودند. فراز و فرود مختصری داشت؛ ولی رفته‏رفته علایم حیاتی رو به خاموشی می‏نهاد. در ساعت 10:25 دقیقه، به یکباره خط مانیتور صاف شد و  «دکتر عارفی» اعلام کرد که کار تمام شد!

داد و شیون و هوار از مرد وزن برخاست . من ضمن اینکه خودم را باخته بودم، حالت دیگران را زیر نظر داشتم . «آقای خامنه‏ای» سرشان را به زیر انداخته بودند و بشدت گریه می‏کردند. گاهی هم با نگاه پرسش‏گر سر بلند می کردند. چهره‏شان سیاه شده بود و چشمانشان قرمز. معلوم بود که عمیقاً به ایشان فشار آمده است.

«آقای هاشمی رفسنجانی» که در آن مقطع جانشین فرمانده کل قوا بودند، معلوم بود که تحت فشار زیادی هستند؛ ولی خودشان را کنترل می‏کردند و به دیگران دلداری می‏دادند. آقای هاشمی می‏گفت: «شیون نکنید! سرو صدا نکنید. این خواست خدا بوده» .

با این حال، خودنگه‏داری ممکن نبود و افراد به سر و روی خود می‏زدند. در این حال خانم‏های بیت، در را باز کردند و به  داخل اتاق آمدند. به آنها گفته شده بود که داخل اتاق نیایید و عملاً هم جا نبود. دکترها می‏خواستند تعداد مردان اتاق را هم کم کنند. ولی هر چه نگاه می‏کردند، می‏دیدند آنها همه آشنا یا فامیل نزدیک امام هستند و نمی‏شد از بالین امام دورشان کرد. این بود که تنها توانسته بودند زنان را راضی کنند که در پشت در و در اتاق انتظار بمانند؛ تا سیر طبابت و درمان امام به هم  نخورد. بانوان هم قبول کرده بودند که پشت در بایستند.

وقتی صدای شیون برخاست، زنان نیز عنان را از کف دادند و به داخل اتاق هجوم آوردند. حاج احمد آقا سرش را روی تخت امام گذاشت و بنا کرد گریه کردن. هر کدام از آقایان در حال خودش بود و به دیگری توجه نداشت. «آقای اردبیلی» بشدت می‏گریست و صدای گریه‏ی بلندش در گوش من طنین می‏انداخت.

به هر حال صدای گریه و زاری به داخل حیاط کشید و موج آن به عده‏ی زیادی از مسؤولان و وزرا و برخی از نمایندگان مجلس و شخص «آقای کروبی» که در حیاط  اجتماع کرده بودند سرایت کرد. آقای کروبی خود را به داخل رساند و وقتی متوجه شد امام از دنیا رفته است، حالش دگرگون شد و کنترلش را از دست داد و روی زمین افتاد و عمامه‏اش به هم ریخت. برخی افراد، زیر کتف ایشان را گرفتند و با خود بیرون بردند. باز هم ایشان بی‏تابی می‏کرد.

آقای رفسنجانی جمع را آرام کرد و شروع کرد به صحبت کردن و گفت که فعلاً نباید کسی از این موضوع خبردار شود. لذا سرو صدا و شیون نکنید. بعد رو کردند به اعضای بیت و خانواده‏ی حضرت امام و گفتند: «شما که بیشتر از همه حضرت امام را دوست داشتید اگر می‏خواهید اهداف ایشان و انقلابشان حفظ شود، سرو صدا نکنید. چرا که ممکن است مورد سوء استفاده قرار گیرد».

بعد از اینکه آقای هاشمی همه را ساکت کردند، حاج احمد آقا از افراد حاضر در اتاق و کنار پیکر امام، حتی سران سه قوه خواست که آنجا را ترک کنند. من آخرین کسی بودم که اتاق را ترک کردم . بنا داشتم بمانم که نکند حال حاج احمد آقا خراب شود . ولی به من هم گفتند: «حسین آقا! شما هم بروید بیرون!» اتاق ماند و پیکر بی‏جان امام و مرحوم حاج احمد آقا. احمد آقا سرش را بر سینه‏ی امام گذاشت. از طریق دوربین مداربسته‏ی اتاق، این صحنه را در اتاق‏های دیگر می‏دیدیم و بعداً هم تلویزیون سراسری مبادرت به پخش آن نمود.

حضور مردم

موج این داد و هوارها به بیرون منتقل می‏شد و حتی بعضی از مردم در جریان فاجعه قرار گرفتند. در حالی که در اخبار سراسری اعلام شده بود که در روند معالجه‏ی حضرت امام  خللی پیش آمده است و از مردم خواسته بودند که برای امام دعا کنند. جمعیت به سمت جماران هجوم آوردند و حلقه به حلقه به مرکز خبر نزدیک شدند. بیم آن می‏رفت که آنها که  بتوانند خود را به نزدیک‏ترین فاصله برسانند مشکوک شوند و احیاناً از خبر ارتحال مطلع شوند.

آقای هاشمی برای اینکه این اتفاق نیفتد و فعلا خبر ارتحال در پرده نگه داشته شود از بیمارستان خارج شد و خطاب به آنها که  شیون می‏کردند، گفت: «بنا نیست فعلاً خبر اعلام شود. چون ممکن است مملکت به خطر بیفتد. لذا آرام‏تر باشید و اگر هم کسی از بیرون از شما سؤال کرد که گریه و زاری برای چیست  بگویید برای امام دعای توسل می خواندیم». بعد، از افراد خواستند که متفرق شوند و به سر کارهایشان بروند .ظاهراً خود ایشان هم به منزلشان که در نزدیکی منزل امام  بود، رفت .

در جلسه‏ای هم که سران نظام در بیمارستان ترتیب دادند، قرار شد که فردای آن روز مجلس خبرگان تشکیل جلسه دهد. بیت امام قدری خلوت شده بود. بعد، آقایان حاج احمد آقا، توسلی، صانعی، امام جمارانی و محمد علی انصاری جلسه  ترتیب دادند تا برای کیفیت تغسیل امام تصمیم  بگیرند .

اقدامات بعد از فوت

 ساعت 1:30 نیمه‏شب، قسمت بیرونی منزل محقر حضرت امام را که ملاقات داخلی ، خارجی و خصوصی امام در خلال سالیان متمادی  پس از پیروزی انقلاب  در آن صورت می گرفت و مبدا تمام تصمیم‏گیری‏ها و هدایتگری‏های انقلاب بود، برای تغسیل امام مهیا کردند. این منزل بی‏آلایش ،همواره، موجب شگفتی مهمانان به خصوص مهمان های خارجی را فراهم می ساخت . وزیر امور خارجی شوروی که به ایران آمده بود متحیر شده بود، متحیر شده و مدام به در و دیوار منزل نگاه می کرد که آیا امام در اینجا ساکن است و تمام بر نامه ریزی های کلان نظام را در اینجا می‏دهد!

برای غسل دادن امام، دو تخت آوردند ؛ یکی برای شست‏وشو و یکی برای کفن کردن. پیکر امام را از بیمارستان اختصاصی امام به روی تخت مخصوص تغسیل انتقال دادیم. حدود بیست نفر آنجا جمع بودند  حاج احمد آقا بالای پله ی ورودی ایستادند و گفتند: «همه بروند بیرون تا ما بتوانیم کارمان را انجام دهیم». بعد به من گفتند: «فلانی شما پشت در بایست تا کسی داخل  نشود».

تنها آقایان توسلی، صانعی، انصاری کرمانی، امام جمارانی، سید حسن آقا (فرزند حاج احمد آقا)، مسیح بروجردی(نوه‏ی حضرت امام) و یکی ، دو تای دیگر که در حال حاضر اسم آنان را به خاطرندارم باقی ماندند.

خانواده حضرت امام ونیز آقایان هاشمی و مقام معظم رهبری  حضرت آیت الله خامنه ای  در این مرحله حضور نداشتند. ظاهراً در حدود ساعت دوازده و یک بعد از نیمه شب آن دو بزرگوار  برای برنامه ریزی کارهای که عهده‏دار آن بودند ،رفتند . حتی آقایان:میر حسین موسوی و اردبیلی هم آنجا نبودند.تنها برخی از نمایندگان مجلس و اعضای دفتر امام همچون آقای میریان،بهاءالدینی ،سید محمد هاشمی و فراهانی حضور داشتند.

مسؤولیت شست‏وشوی امام با «حاج عیسی» خدمتگزار معروف و زحمتکش امام بود. آقای توسلی مسئول نیت کردن غسل و مراسم تشریفات مربوط  به آن بود . غسل دادن شروع شد و تمام مراحل شرعی و دینی  را یک به یک  انجام دادند .

در ابتدا قرار نبود از مراحل شست‏وشو فیلم برداری صورت گیرد. ولی در ادامه ی کار آقای انصاری  کرمانی صحبتی را با مرحوم حاج سید احمد آقا انجام دادند و ایشان قبول کردند که فیلمبرداری  صورت گیرد؛ ولی دستگاه فیلمبرداری وقتی آماده شد که شست‏وشو انجام شده و زمان کفن کردن فرا رسیده بود. دوربین، تنها چند دقیقه از مراسم تکفین را ثبت کرد.

بدن امام را از روی تخت اول به  تخت دوم انتقال دادند و کفن‏پیچ کردند. تمام آقایان بالای سر امام ایستاده بودند و مراسم بستن کفن ها انجام شد .

در لحظات آخر حاج احمد آقا گفتند: «صبر کنید که من می خواهم  آخرین دیدارم را با آقا داشته باشم».

بالای سر امام آمدند  و سرشان را به پیشانی امام گذاشتند، و زمزمه‏هایی کردند که شنیده نمی‏شد و چند  ثانیه به همان حال باقی ماندند. طبعا این صحنه با آنچه که تلویزیون پخش کرد که حاج احمد آقا بعد از فوت امام بالای پیکر امام بودند، فرق دارد . چون ترسیم آن لحظه کار مشکلی است و تن انسان را می‏لرزاند.

بعد از اتمام مراسم تکفین، افراد کنار بدن امام ایستادند و این صحنه هم فیلمبرداری شد. بعد از آن جنازه به سردخانه‏ای که در آن محیط وجود داشت، منتقل شد و تا صبح روز بعد در آنجا باقی ماند . گاهی اوقات اعضای دفتر و برادران سپاه، پشت در بسته‏ی سردخانه می‏رفتند و قرآن می‏خواندند. بدن امام حدود 4 ساعت در یخچال بود.

قبل از اینکه اخبار هفت صبح رادیو خبر ارتحال امام را اعلام کند، آقای انصاری جایگاه شیشه‏ای مخصوص قرار دادن بدن را در مصلای تهران مهیا کرده بود. این طرح که بدن امام در محفظه‏ی شیشه‏ای قرار گیرد تا مردم  تا مردم با آن وداع کنند، از حاج احمد آقا و اجرایش با آقای انصاری بود. به خاطر دارم که مرحوم حاج احمد آقا ابراز کرد که ما مایل نیستیم که پیکر امام، فورا دفن شود و خوب است طوری برنامه بریزیم که جسم ایشان حدود 24 ساعت در جایی  قرار گیرد که مردم بتوانند بیایند و با ایشان وداع کنند.

ساعت شش صبح به اتفاق آقایان توسلی، صانعی، رسولی ،انصاری، مسیح بروجردی و آقا سید حسن، جنازه‏ی امام را داخل یک دستگاه ماشین "هایس استیشن" قرار دادیم. بنده اسلحه به دست در کنار پیکر امام در ماشین بودم. در این حال به سمت مصلا حرکت کردیم.

آقای انصاری  به عنوان هماهنگ‏کننده در ماشینی در جلو حرکت می کرد و ما هم در پی ایشان می رفتیم . اعلام شده بود که پیکر امام چند ساعت قبل از دفن، در مصلا قرار می گیرد تا مردم با آن تودیع کنند . در بین راه مردم عزا دار و  سیاه پوش را می دیدم که دسته دسته به سمت مصلا در حرکت اند . هرچه به مصلا نزدیک تر می شدیم، به حجم جمعیت  افزوده می شد و ما کند تر می توانستیم پیش برویم.   در نزدیکی مصلا راه ها را بسته بودند  و ماشین ها را جلو تر راه نمی دادند . داخل محوطه ی مصلا شدیم  پرده های ماشین هایس را پایین کشیده بودیم و داخل ماشین پیدا نبود . از لا به لای جمعیت می گذشتیم . ماشین شانه به شانه ی جمعیت حرکت می کرد . مردم شعار می دادند و به سرو سینه می زدند و عزاداری می کردند و خبر نداشتند که ماشینی که از کنار آنها می گذرد، حامل پیکر امام است !

آقای توسلی و آقای رسولی در جلوی ماشین نشسته بودند و بنده و آقای مسیح بروجردی و آقای سید حسن درعقب ماشین و کنار جنازه‏ی امام بودیم . راننده ی ماشین «آقای سید محمد هاشمی» از برادران سپاهی بود .

مدت زیادی طول کشید تا مسیر را طی کردیم. در داخل مصلا وضعیت  بدتر و حجم جمعیت بسیار زیاد بود. به جایگاهی که برای امام تدارک شده بود نزدیک شدیم . محوطه را به وسیله ی کانتینر حصارکشی کرده بودند و داخل محوطه خلوت بود. به طرف جایگاه مخصوصی که برای امام در نظر گرفته بودند رفتیم . یخچال و سرد خانه ای با محفظه ی شیشه ای ساخته بودند که قرار بود پیکر امام را در آن قرار گیرد . یک وسیله ی بالا بر هم قرار بود جنازه ی امام را بالا ببرد و بعد روی دست به داخل محفظه ی شیشه ای برده  شود. ساخت یخچال مزبور را ظاهرا به شرکت مزبور سفارش داده بودند .ظرف 24 ساعت طرح یخچال را داده بودند و عملی شده بود .

به هر تقدیری جنازه را به داخل آن محفظه انتقال دادیم و بعد به سمت جماران برگشتیم .

مجددا با حاج سید احمد خمینی  از جماران با هلی‏کوپتر به مصلا رفتیم. گفتنی است در جماران محوطه‏ی بازی متعلق به نیروی هوایی بود که برای نشست و برخاست هلی کوپتر در نظر گرفته شده بود. حدود بیست دقیقه با هلی کوپتر از مصلا و مکان استقرار جنازه‏ی امام بازدید کردیم و دوباره به جماران برگشتیم.

آیت الله گلپایگانی و نماز بر پیکر امام

برای خواندن نماز بر پیکر امام، مرحوم آیت الله گلپایگانی در گرفته شدند. حاج احمد آقا با آقای جواد گلپایگانی فرزند آیت الله گلپایگانی  هماهنگی های لازم را به عمل آوردند. آقا جواد در تلفن ابراز کرده بود: «به چه کیفیت و با چه وسیله ای می خواهید آقا (یعنی آیت‏الله گلپایگانی) را به تهران ببرید؟ یک وقت خدای نکرده مبادا مشکلی پیش بیاید»! ظاهراً منظورشان مشکل مسائل امنیتی بود و نیز نقص فنی وسیله و مانند آن بود. حاج احمد آقا گفته بود: «من ماشین خود امام و محافظ‏ها ایشان را برای این منظور می‏فرستم. تمام امکانات مهیاست و از این بابت مشکلی نیست».

قرار شد بعد از ظهر روز قبل از اقامه‏ی نماز، بنده به قم بروم و به اتفاق دیگر برادران همراه با محافظ ، آیت الله گلپایگانی را به تهران بیاورم. ماشین ضد گلوله‏ای برای این منظور در نظر گرفته شد که مخصوص  حضرت امام بود و وزارت خارجه در اختیار امام گذاشته بود تا اگر قرار شد مرحوم امام روزی به جای بروند، از این وسیله استفاده کنند . هیچگاه هم امام سوار این ماشین نشدند و معمولا حاج احمد آقا از آن ماشین استفاده می کردند.

به هر تقدیر به قم رفتیم . از پیش بیت آیت الله گلپایگانی خبردار بودند و ایشان در ساعتی از پیش تعیین شده سوار ماشین شدند. در داخل ماشین مرحوم آیت الله گلپایگانی، آیت الله صافی و آقا جواد فرزند آیت الله گلپایگانی بودند در ماشین دیگر هم که برای اسکورت در نظر گرفته شده بود . نزدیکان بیت و اعضای دفتر آقای گلپایگانی سوار شدند و به سمت تهران حرکت کردیم. در مسیر هم مدام با تهران ارتباط مستقیم داشتیم. من رانندگی ماشین را به عهده داشتم و از داخل آینه‏ی جلوی ماشین دیدم که آقای گلپایگانی عمامه‏شان را از سر برداشتند و روی صندلی  کنار دستشان گذاشتند. در مسیر که می‏رفتیم، به بیان خاطراتی از حضرت امام پرداختند . یک جا قریب به این مضموم فرمودند: «ایشان اسلام را احیا کرد. اسلام را در ایران زنده کرد و زحمات زیادی کشید». در خلال گفتن  این جملات، صدایشان می لرزید و می‏گریستند. معلوم بود که خیلی به امام ارادت و علاقه دارند.

وقتی که به جماران رسیدیم، منزل آقای رسولی  محلاتی در کنار دفتر و بیت امام برای استراحت آقای گلپایگانی تدارک دیده بودند. شب را هم در همان جا اقامت کردند.

روز بعد 7 صبح، به اتفاق حاج احمد آقا و مرحوم آیت الله گلپایگانی سوار ماشین  شدیم و به طرف مصلا حرکت کردیم . در ماشین نفر سومی هم نشسته بود که آیت الله صافی بود. بقیه ـ حتی آقا جواد گلپایگانی - در ماشین‏های دیگر در ستون اسکورت بودند .

مسیر خاصی را برای حرکت ماشین ما آماده کرده بودند که از همان مسیر عبور کردیم تا جایی که قرار بود نماز در آنجا اقامه شود، پیش رفتیم. جنازه‏ی امام را از قبل از داخل محفظه‏ی شیشه‏ای مخصوص خارج کرده و درون  ماشین یخچال‏دار مخصوص قرار داده بودند  .

ماشین حامل پیکر امام به نقطه ای از مصلا که بنا بود در آنجا بر بدن امام نماز خوانده شود، آمد و دقایقی بعد نماز به امامت مرحوم آیت الله گلپایگانی برگزار شد که صحنه‏ی مربوط به آن را در تلویزیون به نمایش گذاشتند. تمام شخصیت‏ها در این نماز حاضر بودند. سران برخی از ممالک اسلامی هم به عنوان میهمان در این مراسم شرکت داشتند. حضرت آیت الله خامنه‏ای رییس جمهور وقت و آقای هاشمی رییس مجلس شورای اسلامی نیز در صف اول حاضر بودند .

جمعیت چه در حین نماز و چه بعد از آن هجوم آورد  و افراد مایل بودند جلو بیایند و بدن امام را از نزدیک ببینند. فشار عجیبی از سوی جمعیت به قسمت‏های جلو وارد می شد . از قبل چند ردیف مانع برای کنترل جمعیت  تعبیه کرده بودند . از افراد خاصی هم برای حفظ امنیت و حفاظت مراسم دعوت به عمل آورده بودند؛برای مثال از انجمن های اسلامی تهران و ستاد ائمه ی جمعه و ستاد بر گزاری مراسم نماز جمعه . هر کدام از این گروه ها برای حفظ مراسم و کمک به حفاظت سپاه بر نامه هایی داشتند؛ ولی شوق اشتیاق مردم به حدی بود که هیچ کس در بند آداب و ترتیب نبود . به یاد دارم که اتوبوس ها و کانتکس های دو طبقه  به عنوان حصار، دور تا دور آن محوطه  شانه به شانه ی هم پارک کرده بودند تا هجوم جمعیت را کنترل کند؛  ولی سیل جمعیت را می دیدیم که از بالای ماشین ها پایین می پرند و اصلا هم به فکر ارتفاع سه  چهار متری ماشین ها و کانتکس ها نبودند . نمی دانم از آن سو چگونه از این ارتفاع بالا می رفتند و از این سو با کدام جرات پایین می پریدند ! تنها چیزی که مسئله را حل می کرد عشق مردم به امام بود.

 در نزدیکی جای که پیکر امام زمین بود هجوم جمعیت  بیداد می کرد. حتی شخصیت های درجه یک هم درآن حال در پی آن بودند که جلو بروند و دستی به پیکر امام بزنند و خود را با آن تبرک کنند . قدری بعد پیکر امام را به ماشین منتقل  و از آنجا دور کردند تا در مسیرهای تعیین شده به سمت بهشت زهرا تشییع کنند. ظاهرا اکثر مردم متوجه ی انتقال پیکر امام نشده و فکر می کردند که بدن هنوز همان مکانی است که برای نماز  بر زمین گذاشته اند. لذا هجوم بی وقفه ادامه داشت .

ماشین حامل پیکر امام دور می شد . از این دست ماشین ها چند نوع شبیه هم مهیا کرده بودند و قرا ر بود یکی از آنها حامل پیکر امام و بقیه برای رد گم کردن باشد. با این وصف آن روز موفق به تشییع پیکر امام نشدند .

در آن حال بنده در پی آن بودم که حاج احمد آقا و آیت الله گلپایگانی را از شلوغی دور کنم. آن دو بزرگوار را به کنار دیواری بردم و نشستیم تا قدری استراحت کنیم. هوا بسیار گرم بود و آقایان از صبح تا آن‏موقع درگیر سرو صدا و شلوغی  و هجوم  جمعیت بودند و حسابی کلافه شده بودند. آقای محسن رضایی هم در آن شرایط  در کنار ما بودند.

قدری آنجا ماندیم و دیدیم نتیجه‏بخش نیست و هجوم کمتر نمی شود و راه گریز نیست. بنده و برادران سپاه و نیروی حفاظت، دست در دست یکدیگر دیوار گوشتی درست کرده و از آقای گلپایگانی و حاج احمد آقا مراقبت می کردیم.  در این حال حاج احمد آقا رو کردند به آیت الله گلپایگانی و گفتند: «بهتر است من از یک سمت بروم و شما از سمت دیگر تا از این مخمصه خلاص شویم». بعد رو کردند به من که: «حسین آقا! شما کنار آقای گلپایگانی باشید و ایشان را از اینجا خارج کنید و هر جا خواستند ببرید». آقای محسن رضایی به حاج احمد آقا گفتند: «من هم شما را می‏برم».

تعدادی از برادران حفاظت، آقای محسن رضایی و حاج احمد آقا را در بر گرفتند و از یک سو رفتند و طبعاً بخشی از جمعیت که به سمت احمد آقا  هجوم می آوردند، به سمت حرکت ایشان متمایل شدند و فشار روی آیت الله گلپایگانی کاهش یافت . من هم به کمک تنی چند از بچه ها حفاظت ،دست ها را به هم حلقه کردیم و آقای گلپایگانی را در میان گرفتیم.

در آن گیرو داد معلوم نبود که آیت الله صافی در کدام سمت و سو است و سیل جمعیت ایشان را به کدام سمت برده است آیت الله گلپایگانی نگران آقای صافی بودند و گفتند: «اگر ممکن است خبری از ایشان بیاورید که کجا هستند؟» ما از طریق بی‏سیمی که در اختیارمان بود کسب خبر کردیم . خبر رسید که ایشان به یکی از پاسگاه‏های نیروی انتظامی منتقل شده‏اند و آنجا هستند.

در آن حال به آیت الله گلپایگانی عرض کردم بلکه بتوانیم سوار ماشین شویم. فشار جمعیت طبعاً اجازه نمی‏داد که به ماشین مورد نظر سوار شویم. حتی حاج آقا جواد و حاج آقا باقر ـ فرزندان آیت الله گلپایگانی ـ را لابه‏لای جمعیت می‏دیدیم و نزدیک ما بودند؛ ولی جمعیت انبوهی که بین ما حایل بود نمی‏گذاشت، با هم تلاقی کنیم . فشار و هجوم جمعیت باعث شد که چند بار عصای آیت الله گلپایگانی از دستشان افتاد و کفش‏هایشان از پایشان در آمد و حتی عمامه از سرشان افتاد .

از کنار دیواری که در جوار آن پناه گرفته بودیم ، چند متر دور شدیم و وارد یک محوطه‏ی باز در مصلا شدیم . وضع بدتر شد و جمعیت بیشتر به ما و آیت الله گلپایگانی فشار می آورد .

قدری آن سوتر یک وسیله‏ی نقلیه متعلق به کمیته‏ی انقلاب اسلامی پارک کرده بود. من به نظرم رسید که بهترین کار این است که آیت الله گلپایگانی را به آن وسیله برسانیم و سوار کنیم. با هر مکافات و سختی که بود پیش رفتیم و به ماشین رسیدیم. راننده‏ی ماشین معلوم نبود کجاست؟ او را صدا کردیم. قدری بعد راننده پیدا شد  و در ماشین را باز کرد. آقای گلپایگانی  را سوار کردیم. ظاهرا آقا جواد هم خود را به ما رساند و سوار شدند.

به راننده ی ماشین گفتیم حرکت کند. خودرو کمیته با هزار زحمت از جا کنده و  از لابه لای جمعیت خارج شد و خودش را به خیابان رساند. بر خلاف مسیر جمعیت، بی‏هدف در عباس آباد تهران و خیابان شهید بهشتی می‏راندیم. در آن منطقه دنبال خانه ا ی بودم که درش باز باشد و آیت الله گلپایگانی  در آن نفسی تازه و استراحت کنند. ما هم بلکه برویم ماشین خودمان را بیاوریم و آقا را سوار کنیم .

در هیچ خانه‏ی باز نبود به نظر می‏رسید که همه‏ی مردم در خیابان هستند. قدری  پیش رفتیم و در نهایت دیدیم مقابل خانه‏ای، پیرمردی که ظاهرا دستش شکسته بود روی صندلی نشسته است و پیرزنی هم در کنار اوست. ماشین را در کناری پارک کردیم. آیت الله گلپایگانی را به آن دو کهنسال، معرفی کردیم. با اشتیاق و روی گشاده ما را به درون خانه شان راهنمایی کردند. با آنکه برایشان سخت بود، فرشی در حیاط پهن کردند. آقای گلپایگانی روی آن نشستند  بعد برای ما شیر و هندوانه و آب خنک آوردند و پذیرایی مفصلی کردند. خودشان هم خیلی خوشحال بودند. فرزندان آیت الله گلپایگانی (آقا باقر و آقا جواد) به همراه تنی چند از نیروهای حفاظت که با ما بودند، نزد آقای گلپایگانی در آنجا ماندند و بنده دوباره  به مصلا بازگشتم تا ماشین ضد گلوله‏ی امام را با خود بیاورم. دیگر از ستون اسکورت خبری نبود و همه متفرق شده بودند.

با زحمت بسیار ماشین امام را به منزل محل استقرار آیت الله گلپایگانی آوردم. خدمت شان عرض کردم که کجا تشریف می برید ؟ فرمودند: «قم»!

آقا و همراهانشان را سوار کردیم و حرکت کردیم . مسیری را از بیرون تهران انتخاب کردیم. می‏دانستم که از تهران و بهشت زهرا بخواهیم عبور کنیم،  باز به راه‏بندان و فشار جمعیت می‏خوردیم. چند بار خواستیم از مسیر منتهی به میدان آزادی حرکت کنیم ، ولی مشاهده کردیم که راه بسته است و جمعیت با پای پیاده به سمت بهشت زهرا روان است .

به هر کیفیتی که بود بعد از ظهر آن روز ـ حدود چهار و پنج ـ به  قم رسیدیم و آیت الله گلپایگانی را به بیتشان رساندیم .

بعد از آن بنده خودم را سریعاً به تهران برگشتم  تا خودم را به مراسم تدفین امام برسانم. نزدیکی‏های مغرب بود که به بهشت زهرا رسیدم. یکسره با همان ماشین امام جلو رفتم و تا نزدیک‏ترین جایی که با ماشین می‏شد رفت ، پیش رفتم. از قبل می‏دانستم که چه جایی را برای پارک ماشین ها در نظر گرفته‏اند. پاسداران بیت امام هم در نقاط مختلف حضور داشتند و بنده را می‏شناختند و راه را برایم باز می‏کردند. با این حال متاسفانه وقتی که به بهشت زهرا رسیده بودم که مراسم تدفین امام تمام شده بود .

بعد از آن بنده به بیت امام در جماران بازگشتم.

با احمد آقا بر مزار امام

بعد از تدفین امام، شب‏ها به طور مرتب همراه حاج احمد آقا - که لباس شخصی  به تن می‏کردند- به بهشت زهرا می‏آمدیم. هنوز محل دفن امام در یک محوطه‏ی باز و بیابان و پر گرد و خاک قرا ر داشت و هیچ آبادانی در آن صورت نگرفته بود. با این حال، مردم در قالب هیئت ها و دسته ها،  تا صبح مشغول عزاداری و سینه‏زنی بودند.

هر بار که با حاج احمد آقا به آنجا می رفتیم ،پنج شش ساعت و تا پاسی از شب بودیم . گاهی اوقات ایشان به محل دفن امام نزدیک می شدند.در این حال به محافظانشان می گفتند: «کسی دنبال من نیاید! فقط شما حسین آقا! دورادور مراقب من باشید».

بعد همراه با مردم که ایشان را در آن لباس نمی‏شناختند، تا آنجای که می‏توانستند، جلو می‏رفتند. (گاه تا پنج شش متری مزار امام) گاه از جمعیت فاصله می‏گرفتند و حدود صد تا دویست متر دورتر از مدفن امام می‏نشستند و خیره به موقعیت دفن می نگریستند. این برنامه تا چهلم حضرت امام ادامه داشت .

بعد از تدفین امام، همسر، دختران و عروسشان روزی یک بار برای زیارت مضجع شریف آن رهبر سفر کرده  به صورت ناشناس به بهشت زهرا می آمدند .

روز رحلت امام تلخ ترین روز عمرمان بود. آن روز و وقتی که خبر ارتحال امام اعلام شد پیش از آنکه در هجران آن سفرکرده بسوزیم  که جانمان بود و همه چیزمان بود؛  همه‏ی ما سخت نگران آینده‏ی انقلاب بودیم. در همین حال هر وقت یاد آن لحظه‏ها می‏افتیم، تن ما می لرزد و در آن لحظه در فهم و باور ما برای امام خمینی جانشینی وجود نداشت و در آن لحظه در حالی می بایست مرگ آن روح بلند  و مرد الهی و معنوی و روحانی  را می پذیرفتیم که در اطرافمان دشمنان خارجی انقلاب صف آرایی کرده بودند تا اینکه شب آن روز خبر انتخاب مقام عظمای ولایت مرجعیت مقام معظم رهبری  حضرت آیت الله  العظمی خامنه‏ای به رهبری جمهوری اسلامی ایران از سوی مجلس خبر گان رهبری آرامشی در دل ها ایجاد کرد و ما را به آینده ی کشور اسلامی مان امیدوارتر کرد.

خوشحالیم که بعد از رحلت ایشان، رهبری کشور به دست با کفایت مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) سپرده شده. بنده یکی دو سال نیز افتخار خدمتگزاری نزد ایشان را پیدا کردم  و بعد به قم انتقال پیدا کردم و این توفیق از من سلب شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد